آن روز من همزمان چند جور احساس داشتم: خسته بودم، احساس غرور می کردم، پریشان و مشتاق بودم؛ اما بیشتر، به این خاطر که می دانستم چند تا دوربین فیلم برداری در حال ضبط تک تک حرکات ما هستند، سعی داشتم خودم را کنترل کنم. من و باراک عزم خود را جزم کرده بودیم که این تعویض قدرت را با وقار و بزرگواری انجام دهیم و این هشت سال را با آرمان های خود و خویشتنداری به پایان برسانیم. حالا دیگر به آخرین لحظات رسیده بودیم.
اکثر عمرم را به ندای تلاش کردن گوش سپرده ام. این ندا به شکل یک موسیقی ناکوک یا لااقل یک موسیقی ناشیانه به گوشم می رسید، از کف اتاق خوابم برمی خاست صدای دنگ، دنگ، دنگ هنرآموزانی که جلوی پیانوی عمه رابی در طبقه پایین می نشستند و آرام و ناشیانه گام های موسیقی را فرامی گرفتند.
تا حالا در زندگی ام وکیل بوده ام. معاون یک بیمارستان بوده ام و مدیر یک سازمان غیرانتفاعی که به جوانان کمک می کند تا شغل درست وحسابی برای خود دست و پا کنند. در یک دانشکده ی حسابی که عمدتا دانشجوی سفیدپوست می پذیرفت، دانشجو بودم. در هر اتاقی که فکرش را کنید، فقط یک زن بودم، یک زن سیاه پوست آمریکایی.
برچسب ها
موفقیت فردی کتاب شدن میشل اوباما زندگینامهارسال دیدگاه
دیدگاه ها
آخرین مطالب
پربازدیدترین مطالب
گروه بندی